۱۳۹۲ خرداد ۳۱, جمعه

درد دل

مردم ما سالهاي سال است كه به شنيدن اخبار بد از كشورشان عادت كرده اند. گويي ديگر اصلا برايشان اهميت ندارد كه چه اتفاقاتي دارد مي افتد. سالها جنگ و ويراني و در به دري و خانه به دوشي همه را مستاصل كرده است. مي گفتند اگر شوروي را بيرون كنيم همه چيز خوب مي شود و دنيا گلستن اما او رفت و وضع بدتر شد. باز گفتند كه اين مجاهد نما ها كه بروند ديگر گلوله باران شهرها و راكت بارانها نيز مي رود آنها رفتند و موجوداتي وحشي به نام طالبان آمدند كه اين بار هيچ چيز براي مردم نگذاشتند. حمله امريكا و متحدان آن بارقه هايي از اميد در دل مردم بوجود آورد ولي انگار پس از دوازده سال آنها هم نقش بر آب شد چون از يك طرف همان مجاهد نما ها به قدرت برگشتند و از طرف ديگر با طالبان اين دشمنان قسم خورده ملت هم مي خواهند سر يك ميز بنشينند و با هم خون اين مردم را تناول فرمايند. دلم به حال خودم و ملتم مي سوزد كه از كوچكترين خوشي هاي اين دنيا هم محروم هستيم. هر كس در اين مملكت به حكومت رسيد به فكر خود و اطرافيانش بود و بس. كسي در اين مملكت به فكر مردم و آوردن رفاه براي مردم نيست. گويي اين مردم و اين سرزمين آفريده شده اند كه فقط زجر بكشند و بميرند. 
زماني يادم است كه مهاجر بوديم و پدر مرحومم با دوستانشان در مورد اوضاع كشور گپ مي زدند؛ مي گفتند از ما كه گذشت شايد افغانستان براي اين بچه ها ( و ما را با انگشت نشان مي دادند) خوب شود و اينها بتوانند در آن بخوبي زندگي كنند. اما كشور خوب نشد تا اينكه اين قصه براي من هم كه در آن زمان كودكي بيش نبودم تكرار شد و حال من كه با دوستانم گپ مي زنم باز به بچه هايم اشاره م يكنم كه شايد براي اينها خوب شود. نمي دانم اين قصه چند نسل ديگر مي خواهد تداوم پيدا كند؟ فقط خدا مي داند.
زماني در دانشگاه من به اخبار افغانستان گوش مي كردم. دوستي داشتم كه به من گفت خودت را خسته نكن تو هيچگاه از راديو نخواهي شنيد كه افغانستان آرام شده و جنگي در آن نيست. در آن زمان از دست او ناراحت شدم ولي انگار حرف او درست بوده و دارد به حقيقت نزديك مي شود. فقط خدا كند كه به حقيقت نپيوندد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر